.persianblog'">
مشغله های فکری من
به نام خالق فرصت ها من آبیم و تو سرخیِ آن قسمت از اوقیانوسی که به آسمان می ریزد. بنفشه هایی که در چشمهام کاشتی جهان را باغ فکر می کنند. باغ فصل های روشن و معطری که همیشگیند. بنفشه ها که از طول عمر خط سرخ بی خبرند، بنفشه ها که از تماس آب و آسمان، شراره های نوردر ذهن کوچک و سپیدشان نقش بسته است، کجا بدون آفتاب و خط سرخ، خطی از سکوت سرد و تیرگی، نگاه پر شتاب و گیج و ساده شان را اسیر ننماید؟ بنفشه های حِلالی، سرشار از لطافت شعرهایی که فرشتگان از بر می کنند،چگونه سنگینی ضمخت خطهای تند و بی حصار شب را، شکسته براندام پاکشان تاب بیاورند؟ چگونه باور سپید و نرمشان از آن باغ_فصلهای شاد و پر تپش، در سردهای ممتد و سکونِ خیره بر هجوم فصلهای درد گم شود. کاش خط سرخ تند آب و آسمان نمی شدی و دستهات... دستهات نمی نشاند در دو چشم من ، ریشه ی بنفش عشق آفتاب و خاک را. سلام مردم کوتاه،سلام مردم بلند، من از ناکجایی می آیم که هیچ کس بلند نیست و هیچکس کوتاه نیست و اصلا قد نیست و اصلا اینها که هست نیست... ... وقتی خدا دریا بود آسمان غرق شد ( عشق جا مانده از آفتاب است و ماهی ها پرواز می دانند)پایم به آسمان باز شد که خدا کشفم کرد. ... به آزاده نگفتم. قاعده ام دیر شده است. تمام قاعده ها را می شکنم مگر، آزاده ی شکسته ی محکمِ ایستایم را دوست دارم، مادر محکم شکسته ی ایستایم را دوست دارم.می دانی این حس از دسته صندلی ها و تخته سبزهای هنرمند و بغض های زن که در کودکیم شکست دودش بلند شد چشمها سوخت.من بزرگم خدا می داند. فقط من می توانم قاعده ام دیر شود، دور شود، و آزاده باز دوستم بدارد...و مادر باز برایم لالایی بخواند. ... به سگ سیاهی که می خواهد مرا گاز بگیرد، رنگهای قرمزی که نباید بپوشم، خدایی که باید بپرستم، فکر نمی کنم. تمام کودکیم رابا شعر درآمیختم و به دوستت دارم هایی که هرگز به من گفتی فکر می کنم. فکر می کنم، فکر می کنم، فکر می کنم و در آخر کشف می کنم: به صدایت بندم و سکوتت تمام پرواز است. تذکر: 1_ در مادر محکم شکسته ی ایستایم را دوست دارم، محکم با علامت سکون روی م آخر خوانده شود لطفا. 2_ این پست شامل هیچ شعری نیست. یا حق ¤ نویسنده:میتراآزاده
به نام خالق فرصت ها تقدیم به ذات های پاک و حقیقت جو که منتظر نمی مانند... از این عبارت زیبا و پاک روحانی اگر به کفر دو ابر سیاه بارانی... هبوط محض و عظیمی کنم به سبک گناه به اصل خشک بیابان نمی رسم و تباه... نمی شوم ، اگرچه شاعره ی تردیدم که ثبت روح تو را در درون خود دیدم ترانه ام، به سبک آیه های نور خدا مرا نزول گرفته ، فرشته زود بیا بیا که می شنوم تا که بشنوندم باز از این هبوط موقت به اوج آیه ی ساز... همیشه راه درازی نبوده می دانی؟ خدای ما کلکی کهنه بوده می دانی؟ خدای کهنه ی ما: سیروخواب و دیوانه ست حریص ظلم های بیشمار و ویرانه ست خدای کهنه ی ما رنگ خوب دریا نیست خدای کهنه ی ما سوز داغ صحرایی ست از این کلیشه اگر روشن و سبک برهم به ساز ساکت ادراک ها نفس بدهم... نزول عشق شروعی دوباره می گیرد تمام نور ، طلوعی دوباره می گیرد ترانه ام ،به سبک آیه های نور خدا مرا نزول گرفته ، فرشته زود بیا متولد شهریور 1385 ¤ نویسنده:میتراآزاده
به نام خالق فرصت ها ((کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ)) بگذار از سکوت و تمنای داغ تو رنگ گناه پاک شود از وجود من وز ریزش مداوم و نرم و زلال تو روح زنانگی بد مد در رکود من دیوانگی همیشه مرا حفظ می کند نور جنون به چشم تر من دمیده است احساس های خسته ی من خواب می روند آن لحظه ای که عشق ز جانم رمیده است باران تند تو به تنم تاب می دهد در لحظه های خستگی از ننگ سیب آه آدم گناه کرد و خدا قصد کرده بود در آن بهشت کور نگردد تنش تباه می دانمت که می دمی از آگهی ولی آگاهیم ز خستگیم کم نمی کند آشفتگی به روح بلندم تنیده است روحم به لطف عشق کمر خم نمی کند افسوس کشف راز گل سرخ کرده ام تنهاییم بهای همین راز پر بهاست موسیقی ِ روان ِ تو آرام ودلپذ یر ای بغض! همنوای همین ساز پربهاست آمیزه ای زحسرت و خوشحالیم کنون مبهوت راز سبز خداوند پایدار در قید و بند مرز سفرکردنم هنوز اما دلم به رحمت او بس امیدوار این شعر بیست دقیقه به پنج عصر دوشنبه 3/11/1384 تو کانون زبان کیش ایر کرمان به دنیا اومد
¤ نویسنده:میتراآزاده
به نام خالق فرصت ها سلام این اولین غزل من ساعت سه و پانزده دقیقه ی عصرروز شنبه 21/9/1383 به دنیا آمد دارد قناری می شود قلب اسیرم رودیست جاری می شود قلب اسیرم درعکس های مانده در جیب بلوزت یک یادگاری می شود قلب اسیرم این آخرین دست ورقهایت یکی کم برگی فراری می شود قلب اسیرم قفل نگاهت سخت آسان می شود باز ...دارد قناری می شود قلب اسیرم یا حق ¤ نویسنده:میتراآزاده
به نام خالق فرصت ها (سلام. اگه بلدین به لحجه ی کرمانی بخونید لطفا) به خواب ساکتی ای جغد شوم خو کِرده تموم شب به نگاهِ یخ من رو کِرده تو که انگار صد ساله خواب رفتی عزیز و قصه هاتو کسی از دلم رفو کِرده ستاره ها گمنو قاصدکا ناپیدا صفور بی پدری اسمتو جارو کِرده تو آسمون چشا ابرای سیاه و کدر چقدر برف که دستای تو پارو کِرده پرید رنگ خدا و دوباره مرگ خبیث به روی پیکر روحانیت رکو کِرده رکوعِ مرگ و خروش ِ حزین ِبغض ِخدا شنیدی آسمون به حکم هوس شو کرده!؟ تموم بندر چشماتو غرق دریا کن گمون کنم که خدا گریه رو شرو کِرده ¤ نویسنده:میتراآزاده
به نام خالق فرصت ها من انتهای سرخ غروبم ... تونیستی سلام تمام دلم همان قطره ی اشکیست که از چشمت چکید وقتی که مردت سیب را می خورد نه تورا روزی خدا خواهم شد و آنگاه دیگر ایمان گندیده چشمهایت را ممنوع الملاقات نخواهد کرد. ¤ نویسنده:میتراآزاده
به نام خالق فرصتها رقص را دوست دارم روی قهوه ای نخل ¤ نویسنده:میتراآزاده
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:59789 بازدیدامروز:4 بازدیددیروز:1 |
درباره من |
میتراآزاده
لحظه ای از سکوت پاییزم |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
گذشته ها پاییز 1385 تابستان 1385 |
وضعیت من در یاهو |
یــــاهـو |
|