.persianblog'">
مشغله های فکری من
به نام خالق فرصت ها سلام داره یه جوریم می شه از اینهمه آشنا که نمی فهمن نمی شناسنم دیدی تا حالا سگ بپره؟ خر وایسته رو دوتا پاش دستاشو دراز کنه از شاخه ی درخت زردالو بچینه؟ گربه عاشق پشه بشه؟ قناری بره شکار ماهیو تمساح چنگ بزنه؟ وقتی ببینی منم از دنیایی که به قول تو خودم برا خودم ساختم میام بیرون. آخه آدم چرا نمی فهمی نمی فهمی؟ بابا این بدن توش روح داره. روحم یه جاییش دل داره. دلم وسطش سوراخ بشه بادش خالی می شه خفه می شه می میره.... اینقدر سوزن نکن تو این بدن. آخه تو چه خبر داری چه ترکیدنیم میگیره وقتی پز نفهمیدناتو بهم می دی. دست انداختی تو سوراخ زمین دنبال چی می گردی؟ این زمین خاکش خیسه می چسبه به دستت آبروت می ره ها. هو حواست باشه منو ول نکنی. من از آسمون می ترسم. آخه آسمون یه چشم زرد داره که اگه بری طرفشدیگه سوزن لازم نیست...تو چرا نمی فهمی من حساسم اینجوری فشارم نده. آی داره میاد...اینا چیه؟ به تیزی سوزن نیست ولی خیلی تنگه!!! آی داره ترکیدنم میاد... اینجا تنگه خیلی تنگه دارم می ترکم... آی ..... نتیجه ی اخلاقی: 1_برا بچه های بی شعوری که نمی فهمن بادبادک دردش میاد و می میره بادبادک نخرین. 2_حواستون باشه بعضی از این بچه ها سنشون به 90 هم می رسه 3_ آدم! من احتیاج دارم یکی باهام حرف بزنه. لطفا حرف نزن. حرف بزن. باهام حرف بزن ... ببخشید من حالم خوش نبود جفنگ نوشتم. ای شا لا به زودی اینجارو یه کاریش می کنم. خدا همه رو شفا بده در پناه حق ¤ نویسنده:میتراآزاده
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:59784 بازدیدامروز:0 بازدیددیروز:1 |
درباره من |
میتراآزاده
لحظه ای از سکوت پاییزم |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
گذشته ها پاییز 1385 تابستان 1385 |
وضعیت من در یاهو |
یــــاهـو |
|